آریاناآریانا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

az aghaz....

فرشته ناز من از اسمون اومد...

1392/3/29 0:05
نویسنده : soraya
154 بازدید
اشتراک گذاری

فرشته من

مامان یه مدت نتونست بیاد

می دونی چرا؟؟الان از سیر تا پیازشو می گم

جان جانم 23 می ماه رفتیم دکتر "ایشون بعد از معاینه گفتن که ممکنه بچتون یک هفته دیرتر به دنیا بیاد

من خیلی غصه خوردم و با دکتر چونه زدم که نهههههههههههه من دیگه طاقت ندارم و می خوام زود فرشتمو بغل بگیرم بوش کنم ببوسمش  ولی فاییده نداشت شاید خواست خدا اینه

شب اومدیم خونه غذا عدس پلو خوردیم و رفتم خوابیدم.

یه کم خونریزی داشتم که به خاطره معایینه طبیعی بود

ساعت 12 بود که با درد خفیف کمرم بیدار شدم با خودم گفتم که عصر ورزش کردم به اون خاطره

رفتم دستشویی دیدم خونریزیم بیشتر شده گفتم به خاطره معاینه هست

و با درد کمر خوابم برد

ساعت 2 بود که بیدار شدم با یه حسی ..بغض داشتم

رفتم دستشویی باز درد داشتم یه کم ورزش و یوگا انجام دادم بابا پرسید خوبی؟گفتم اره یه کم درد دارم از اون دردهای کاذب ولی حسم اینو نمیگفت

باز درد..یه کم دیگه باز دردو شدتش بیشتر میشد و هی دستشویی میرفتم...

بایا هم بیدار شد شاید اونم فهمیده بود حس کرده بود

من داشتم دردهامو یادداشت میکردم...یهو دیدیم شد هر 15 دقیقه و با شدت زیاد

من میترسیدم ..بابا گفت دیگه بریم بیمارستان جوجه داره مییاد

گفتم یه کم هم صبر کنیم گریم گرفته بود

کاش مامانم اینجا بودو می رفتم بغلش

خدایا دارم مامان میشم و خودم می خوام برم اغوش مامانم

یه حسه عجیب خدایا این چه حسیه

رفتم قران خوندم تا اروم شم می دونستم که خدای بزرگ با ماست

خدا یا فرشتمو به تو میسپارم

خدا یا من مهم نیستم فرشته  معصوم منو حفظ کن..اون می خواد بیاد زمین..به این دنیا بیاد از یه راه دور

از دنیای اسمونی به دنیای زمینی..خدا یا اگه قراره اتفاقی بیوفته واسه من باشه اخه من 32 سال عمر کردم می دونم این دنیا چطوره ..فرشته منم این دنیا رو ببینه .............

دیگه راه افتادیم..ساعت 6 رسیدیم بیمارستان و منو بستری کردن گفتن امروز زایمان میکنی ولی حالا نه

بابایی موند پیشم..دردام بیشتر و بیشتر شد دیگه کم مونده بود موهامو بکنم

دکترم اومد گفت حا لا وقتش نیست..و به پرستارهای مهربون سپرد باهاش در تماس باشن

ولی به لطف خدا هنوز دکتر از بیمارستان نرفته بود که بهش گفتن بر گرد

...............

و بعد از مراحل زورررررررررررررررر

یهو حس کردم یه ماهی از شکمم لغزید بیرون

یه دختر فرشته ناز

صدای گریت زندگی دوباره من بود و همه خستگیم رفت بابایی بند نافتو برید

اون وقت که گذاشتنت رو سینم گریه منو باباتو امون نمی داد بوسه بارونت کردم  و خدا رو شکر که رحمتشو شامل حال ما کرد

خدایا

هر زنی روزی مادر شه

دختر گلم

تو هم یه روزی می خوای مادر شی اون روز هست که همه احساسات منو از اعماق قلبت حس و درک می کنی

عزیز دلم

روز تولد تو 24 می ماه 2013و 3 خرداد 1392 روز میلاد امام علی روز پدر و من تو رو کادو کردم دادم به بابایی که بهترین و با ارزشترین هدیه در تمام عمرش هست و خواهد بود

راستی از وقتی که تو شکمم بودی با هم قرار گذاشتیم که روز تولد  من بیای که یه روز زودتر اومدی و تو هدیه ای از خدا برای من هستی فرشته اسمونی که اومد زمین بغل من و بابایی نشت از خدا می خوام که بهم کمک کنه تو رو فرشته وار حفظ کنم.

عسل من وزنت 3 کیلو با قد 51 سانت بود

                                           دوستت دارم

                                                            مامان خوشبخت

 


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

sarvin
14 آذر 92 20:18
gorbon dokhmal khalam
soraya
پاسخ
mer30 dokhtar khaleye nazzzzzzzzzzzzzzzzzzzz bos m uche abdar
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به az aghaz.... می باشد